محل تبلیغات شما

چظور گنجشک کوچک زندانی در قفس سینه‌ی من، نمی‌تواند دنده‌هایم را خرد کند و بیرون بیاید؟
بلبل زندانی در فصل بهار را دیده‌ای؟ خودش را به نرده‌ها می‌کوبد می‌کوبد می‌کوبد، نرده نمی‌ریزد، پرش می‌ریزد، نوکش می‌شکند و باز می‌کوبد می‌کوبد می‌کوبد. دوست دارم دهنم را باز کنم و جوری پروازش بدهم، دهنم را بالای شهر باز کنم و از گلویم رد شود، روی دندان‌هایم بنشیند و تن یله بدهد به باد.

در سینه‌ی من که بال‌هایش را باز می‌کند، بال‌ها به دیواره‌ها می‌کشند و مچاله می‌شوند، باز در تنگی و تاریکی درون من بال می‌زند. زنده امید است، امید زنده است، امید بال هایش را به دیوا‌ها می‌کوبد، امید چنگ‌هایش را به دری که نمی‌داند کجاست پرت می‌کند، امید بال بال می‌زند و هر باری، هر بالی شکسته‌تر می‌شود.

زاویه‌ی روایت: نادان کل

برای یوسف کوچک مو بلند من، فاطمه

جان قفس را درشکسته؟ دل ز تن بگریخته؟

امید ,می‌کوبد ,باز ,بال ,می‌زند ,دهنم ,را به ,می‌کوبد می‌کوبد ,کنم و ,بال می‌زند ,امید بال

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها