چرا تمرکز ندارم؟ آیا نوشتن به تمرکز داشتن کمک میکند؟
جواب نمیدانم است، جواب اکثر سوالهای من نمیدانم و هیچکس نمیداند است. اگر سوالم چیزی راجع به آینده باشد که خب روشن است نمیدانم، ولی مشکل اینجاست: جوابم به سوالهای مربوط به گذشته هم نمیدانم» است. مثلا قضیهای را از سر گذراندهام و هیچکس بیشتر از منِ اول شخص حاضر در آن ماجرا (قاعدتا) نباید اطلاعات بیشتری داشته باشد. ولی من نمیتوانم اتفاقی که افتاده را صورتبندی کنم، نمیتوانم بفهمم چه شده. نمیتوانم تبدیلش کنم به داستانی که از آن بشود گذر کرد. یک نویسنده، فیلمساز یا هر هنرمندی که قرار است ماجرایی را روایت کند، اکثر جزئیات را از قلم میاندازد. یک رود که قرار است تشکیل شود، از خیلی از سوراخسنبهها صرفنظر میکند. من نمیتوانم. من آن جریان آبی هستم که صد سال توی یک چالهی دیواری کوچک دور خودش می گردد و میگردد و میگردد.
تویسرکانی میگفت ابله آن کسی است که هیچ روشی را برای زندگی کردن برنگزیده چون به نظرش همه چیز تا حدی شل و ول است و هیچ سفت مطلقی وجود ندارد، و میگفت حماقتش آنجاست که نمیداند از آنجایی که در این جهان زندگی میکند، قاعدتا یک روشی دارد، هرچند که خودش نداند یا نخواهد بداند. دلم میخواست ایمان میداشتم، دلم دانستن و اطمینان در نقطهای از زندگیم را میخواست. میپذیرم که هیچ نقطهای قابل اطمینان نیست، و این روش زندگی من است. من مثل مورچهی کوچکی که در آب افتاده به هر تکهی کاهی چنگ میزنم. کاهها زیر آب میروند و بیرون میآیند. هیچکدام نسبت به دیگری برای من ارجحیتی ندارند، من فقط به نزدیک ترین چیز چنگ میزنم، تا در آب غرق شود و جستجویم را روی امواج از سر بگیرم. من ساحلی را بلد نیستم.
این روش زندگی من است ظاهرا، pathetic
زندگی ,یک ,نمیتوانم ,آب ,روش ,افتاده ,که قرار ,از سر ,را از ,قرار است ,در آب
درباره این سایت